فروغی بسطامی (غزلیات)/مانع رفتن بجز مهر و وفای من نبود
ظاهر
مانع رفتن بجز مهر و وفای من نبود | ور نه در کوی بتان بندی به پای من نبود | |||||
گر نبودی کوه اندوه محبت در میان | لقمهای هرگز بقدر اشتهای من نبود | |||||
دانی از بهر چه کامم را دهان او نداد | انتها در خواهش بی منتهای من نبود | |||||
آن که در هر پرده نقش صورت شیرین کشید | با خبر از شاهد شیرین ادای من نبود | |||||
حلقهی گیسوی او با من سر سودا نداشت | ور نه کوتاهی ز اقبال رسای من نبود | |||||
تا فتادم در قفای چشم سحرانگیز او | کو نظربازی که چشمش در قفای من نبود | |||||
عرصهی نازش که از اندازه بیرون رفته بود | تنگ شد از کشتگان چندان که جای من نبود | |||||
گر شهیدان را به محشر خون بها خواهند داد | پس چرا قاتل به فکر خون بهای من نبود | |||||
از پس آتش زدن خاکسترم برباد داد | این عنایتهای گوناگون سزای من نبود | |||||
من که الا عاشقی جرمی نکردم هیچ وقت | این عقوبتهای پی در پی جزای من نبود | |||||
صد گره زلفش گشود اما ز کار دیگران | صد نگه چشمش نمود اما برای من نبود | |||||
عقدهها زد بر دل گویا که آن زلف بلند | واقف از عدل شه کشورگشای من نبود | |||||
ناصرالدین شاه عادل آن که هنگام دعا | جز بقای دولت او مدعای من نبود | |||||
از دعا آخر فروغی حاصلم شد مدعا | تا نپنداری اجابت در دعای من نبود |