فروغی بسطامی (غزلیات)/لب تشنهای که شد لب جانان میسرش
ظاهر
لب تشنهای که شد لب جانان میسرش | دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش | |||||
گر طرهی تو چنبر دل هست پس چرا | چندین هزار دل شده پابست چنبرش | |||||
صاحب دلی که بر سر کویت نهاد پای | دست فلک چهها که نیاورد بر سرش | |||||
اسلام و کفر از آن رخ و گیسو مشوشاند | زان خواندهام بلای مسلمان و کافرش | |||||
طغرانگار نامه سیاهان ملک عشق | خال است و خط و کاکل و زلف زره گرش | |||||
من جعد عنبرین نشنیدم که در کشد | خورشید را به سایهی چتر معنبرش | |||||
دل دادهام بهای نخستین نگاه او | جان را نهادهام ز پی بار دیگرش | |||||
دلبر به جرم دوستی از من کناره کرد | بیچاره مجرمی که جدایی است کیفرش | |||||
دوشم به صد کرشمه بتی بی گناه کشت | کاندیشهای نبود ز فردای محشرش | |||||
بگذر به باغ تا به حضور تو باغبان | آتش زند به خرمن نسرین و عبهرش | |||||
شد تیره روزگار فروغی ولی هنوز | ممکن نگشت صحبت آن ماه انورش |