فروغی بسطامی (غزلیات)/لبش را هر چه بوسیدم، فزونتر شد هوای من
ظاهر
لبش را هر چه بوسیدم، فزونتر شد هوای من | ندارد انتهایی خواهش بی منتهای من | |||||
چرا بالاتر از واعظ نباشم بر لب کوثر | که در میخانه دایم صدر مجلس بود جای من | |||||
خطای بنده باید تا عطای خواجه بنماید | نمایان شد عطای او ز طومار خطای من | |||||
شبی کز شور مستی گریهی مستانه سر کردم | سحر از در درآمد شاهد شیرین ادای من | |||||
سکندروار در ظلمت بسی لب تشنه گردیدم | که جام باده شد سرچشمهی آب بقای من | |||||
به صد تعجیل بستان از کفش پیمانهی می را | که در پیمان خود سست است یار بیوفای من | |||||
به میدان محبت خون بهایش از که بستانم | که پامال سواران شد دل بیدست و پای من | |||||
دوای عاشق دلخسته را معشوق میداند | کسی تا درد نشناسد نمیداند دوای من | |||||
خدا را زاهدا بر چین بساط خودنمایی را | که خود رایی ندارد ره به بازار خدای من | |||||
ز خود بیگانه شو گر با تو خواهی آشنا گردد | که من از خود شدم بیگانه تا شد آشنای من | |||||
رساند آخر به دست من سر زلف رسایش را | چه منتها که دارد بر سرم بخت رسای من | |||||
سزد گر تیغ ابرویش گشاید کشور دلها | که هم شکل است با تیغ شه کشورگشای من | |||||
ابوالفتح مظفر ناصرالدین شاه دین پرور | که اعدایش به خون خفتند از تیر دعای من | |||||
فروغی مستی من کم نشد از دولت ساقی | که بر عمرش بیفزاید خدای من برای من |