فروغی بسطامی (غزلیات)/قاعدهی قد تو فتنه به پا کردن است
ظاهر
قاعدهی قد تو فتنه به پا کردن است | مشغلهی زلف تو بستن و واکردن است | |||||
خرمی صحن باغ با تو خرامیدن است | فرخی صبح عید با تو صفا کردن است | |||||
هر که به ناچار کرد از سر کویت سفر | منزلش اول قدم رو به قفا کردن است | |||||
چون نکند چشم تو چارهی دلخستگان | زان که قرار طبیب خسته دوا کردن است | |||||
عشق تو آزاد کرد از همه قیدی مرا | زان که سلوک ملوک، بسته رها کردن است | |||||
وعدهی قتل مرا هیچ نکردی خلاف | زان که طریق وفا، وعده وفا کردن است | |||||
شاید اگر چشم تو میکشدم بیخطا | شیوهی ترک ختن عین خطا کردن است | |||||
بوسه پس از می بده، کام دلم هی بده | زان که شعار لبت کامروا کردن است | |||||
من به دعا کردهام مدعیان را هلاک | زان که خواص دعا دفع بلا کردن است | |||||
روشنی چشم من روی نکو دیدن است | مصلحت کار من کار به جا کردن است | |||||
بندهی تقصیرکار بند خطاکاری است | خواجهی صاحب کرم فکر عطا کردن است | |||||
وادی بیانتها راه طلب رفتن است | دولت بیمنتها یاد خداکردن است | |||||
قاصد فرخندهپی از در جانان رسید | جان گرانمایه را وقت فدا کردن است | |||||
شغل فروغی ز شاه دامن زر بردن است | کار مه از آفتاب کسب ضیا کردن است | |||||
ناصردین شاه را دان که به هر بامداد | بر گهرش آفتاب گرم دعا کردن است |