فروغی بسطامی (غزلیات)/فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم
ظاهر
فدای قاصد جانان کز او آسوده شد جانم | بشارت های خوش داد از اشارتهای جانانم | |||||
به عالم هیچ عیشی را از این خوشتر نمیدانم | که جام از من تو بستانی و من کام از تو بستانم | |||||
نمیدانم چه عشق است این که یک جا کند بنیادم | نمیدانم چه سیل است این که یک سر ساخت ویرانم | |||||
شنیدم کز برای هر شبی روزی مقرر شد | ندانم روز کی خواهد شدن شب های هجرانم | |||||
میان جمع بنگر آن سر زلف پریشان را | اگر خواهی بدانی صورت حال پریشانم | |||||
مگر از پرده بیرون آمد آن شوخ پری پیکر | که یک سر آشکارا شد همه اسرار پنهانم | |||||
من از بد عهدی سنگین دلان هرگز نمینالم | اگر سست است اقبالم ولی سخت است پیمانم | |||||
من از دردت به حال مردن افتادم بگو تا کی | نمیپرسی ز احوالم نمیکوشی به درمانم | |||||
اگر چه قابل بزم حضورت نیستم اما | شبی را میتوانی روز کردن در شبستانم | |||||
شبی در عالم مستی، همین قدر آرزو دارم | که مست از جای برخیزی و بنشینی به دامانم | |||||
گریبان تو را از دست چون دادم ندانستم | که تا دامان محشر چاک خواهد شد گریبانم | |||||
سلیمان گر به خاتم کرد تحصیل سلیمانی | من از خاصیت لعل تو بیخاتم سلیمانم | |||||
فروغی آن مه نامهربان را کاش میگفتی | که سویم بنگر از رحمت که مدحت خوان سلطانم | |||||
خدیو دادگستر ناصرالدین شاه دریادل | که دست همتش گوید سحاب گوهرافشانم |