فروغی بسطامی (غزلیات)/عهد همه بشکستم در بستن پیمانت
ظاهر
عهد همه بشکستم در بستن پیمانت | دامن مکش از دستم، دست من و دامانت | |||||
حسرت خورم از خونی کش ریخته شمشیرت | غیرت برم از چاکی کش دوخته پیکانت | |||||
بس جبهه که بر خاک است از طلعت فیروزت | بس جامه که صد چاک است از چاک گریبانت | |||||
بس خانه که ویران است از لشگر بیدادت | بس دیده که گریان است از غنچهی خندانت | |||||
همخون خریداران پیرایهی بازارت | هم جای طلب کاران پیرامن دکانت | |||||
از کشتن مظلومان عاجز شده بازویت | وز کثرت مشتاقان تنگ آمده میدانت | |||||
امید نظربازان از چشم سیه مستت | تشویق سحرخیزان از جنبش مژگانت | |||||
دیباچهی زیبایی رخسار دلآرایت | مجموعهی دلبندی گیسوی پریشانت | |||||
خون همه در مستی خوردی به زبر دستی | دست همه بربستی گرد سر دستانت | |||||
آن روز قیامت را بر پای کند ایزد | کایی پی دل جویی بر خاک شهیدانت | |||||
الهام توان گفتن اشعار فروغی را | تا چشم وی افتادهست بر لعل سخن دانت |