فروغی بسطامی (غزلیات)/عمری که صرف عشق نگردد بطالت است
ظاهر
عمری که صرف عشق نگردد بطالت است | راهی که رو به دوست ندارد ضلالت است | |||||
من مجرم محبت و دوزخ فراق یار | واه درون به صدق مقالم دلالت است | |||||
گیرم به خون دیده نویسم رساله را | کس را در آن حریم چه حد رسالت است | |||||
در عمر خود به هیچ قناعت نمودهام | تا روزیم به تنگ دهانش حوالت است | |||||
کام ار به به استمالت ازو میتوان گرفت | هر نالهام علامت صد استمالت است | |||||
گر سر نهم به پای تو عین سعادت است | ورجان کنم فدای تو جای خجالت است | |||||
آمد بهار و خاطر من شد ملولتر | زیرا که باغ بیتو محل ملالت است | |||||
گفتم که با تو صورت حالی بیان کنم | در دا که حال عشق برون از مقالت است | |||||
برخیز تا به پای شود روز رستخیز | وانگه ببین شهید غمت در چه حالت است | |||||
کی میکند قبول فروغی به بندگی | فرماندهی که صاحب چندین جلالت است |