فروغی بسطامی (غزلیات)/طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است
ظاهر
طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است | ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است | |||||
نگار مست شراب است و مدعی هشیار | فغان که دوست به خواب است و خصم بیدار است | |||||
چگونه در غم او دعوی وفا نکنم | که شاهدم دل مجروح و چشم خونبار است | |||||
هنوز قابل این فیض نیستم در عشق | وگرنه از پی قتلم بهانه بسیار است | |||||
پی پرستش خود برگزیدهام صنمی | که زلف خم به خمش حلقههای زنار است | |||||
نگیرم از سر زلفش به راستی چه کنم | که روزگار پریشان و کار دشوار است | |||||
به هیچ خانه نجستم نشان جانان را | که جانم از حرم و دیر هر دو بیزار است | |||||
لبش به جان گرانمایه بوسه نفروشد | ندانم این چه متاع و چگونه بازار است | |||||
ز سوز نالهی مرغ چمن توان دانست | که در محبت گل مو به مو گرفتار است | |||||
فروغی آن رخ رخشنده زیر زلف سیاه | تجلی مه تابنده در شب تار است |