فروغی بسطامی (غزلیات)/شد وقت مرگ نوش لبی همنشین مرا
ظاهر
شد وقت مرگ نوش لبی همنشین مرا | عمر دوباره شد نفس واپسین مرا | |||||
با صد هزار حسرت از آن کو گذشتهام | وا حسرتا اگر بگذارد چنین مرا | |||||
چون برکنم ز سینهی سیمین دوست دل | که ایزد نداده است دل آهنین مرا | |||||
گفتم به چشم عقل نیفتم به چاه عشق | بستی نظر ز نرگس سحر آفرین مرا | |||||
در وعدهگاه وصل تو جانم به لب رسید | امید مهر دادی و کشتی به کین مرا | |||||
زان گه که با دو زلف تو الفت گرفت دل | آسوده کردی از غم دنیا و دین مرا | |||||
با آن که آب دیدهام از سر گذشت باز | خاک در تو پاک نگشت از جبین مرا | |||||
نازم خیال خاتم لعلت که همچو جم | آفاق را کشید به زیر نگین مرا | |||||
داد آگهی ز خاصیت آب زندگی | زهری که ریخت عشق تو در انگبین مرا | |||||
گشتم نشان سخت کمانی فروغیا | یا رب مباد چشم فلک در کمین مرا |