فروغی بسطامی (غزلیات)/شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی
ظاهر
شدم به میکده ساقی مرا نداد شرابی | فغان که چشمه رحمت نزد بر آتشم آبی | |||||
دل گرفتهی من وا نشد ز هیچ بهاری | دهان غنچهی من تر نشد ز هیچ سحابی | |||||
نشستم از سر زلفش ولی به روز سیاهی | گذشتم از بر چشمش ولی به حال خرابی | |||||
اگر نه با لب و چشمش فتاد کار تو ای دل | پس از برای چه آخر همیشه بی خور و خوابی | |||||
اگر چه جان به لب آمد ولیکن از لب جانان | نمودهایم سوالی، شنیدهایم جوابی | |||||
چنان به روز جزا خسته بودم از شب هجران | که التفات نکردم به هیچ گونه عذابی | |||||
ز بس که صید حقیرم، ندوختند به تیرم | نبرد نام مرا هیچ کس به هیچ حسابی | |||||
تمام شهر ندارد گناه کار تر از ما | که غیرت خدمت رندان نکردهایم ثوابی | |||||
نظر به جانب شاهان نمیکنی ز تکبر | مگر که بنده شاهنشه سپهر جنابی | |||||
ستوده ناصردین شه خدایگان سخن دان | که هر کسی به مدیحش رقم نمود کتابی | |||||
فروغی از غم دوری ضرورت است صبوری | ولی دریغ که در دل نمانده طاقت و تابی |