فروغی بسطامی (غزلیات)/شب چارده غلامی ز مه تمام داری
ظاهر
شب چارده غلامی ز مه تمام داری | تو چه خواجهی تمامی که چنین غلام داری | |||||
مگر از سیاه روزی تو مرا نجات بخشی | که طلوع صبح روشن ز سواد شام داری | |||||
حشم کرشمه از پیش و سپاه غمزه از پس | پس و پیش خویش بنگر که چه احتشام داری | |||||
اگر آن قیامتی را که شنیدهام بیاید | نرسد بدین قیامت که تو در قیام داری | |||||
ز تو صاحب جراحت نرسد به هیچ راحت | که علاوه بر ملاحت خط مشک فام داری | |||||
صنمت چرا نگویم، صمدت چرا نخوانم | که تو منحصر به فردی و هزار نام داری | |||||
به درستی از مقامت کسی آگهی ندارد | مگر آن شکسته قلبی که در آن مقام داری | |||||
سخنی به مرده بر گو که دوباره زنده گردد | تو که معجزات عیسی همه در کلام داری | |||||
نظری به حال من کن چو قدح به دست گیری | گذری به خاک جم کن چو به دست جام داری | |||||
چه عقوبت از جدایی بتر است عاشقان را | به کدام قدرت از ما سر انتقام داری | |||||
سزد ار کبوتر دل پی خال و زلفت افتاد | که چه دانههای دل کش به کنار دام داری | |||||
به فدای چشم مستت کنم آهوی حرم را | که تو در حریم سلطان بسی احترام داری | |||||
سر حلقهی سلاطین شه راد ناصرالدین | که می عنایتش را به قدح مدام داری | |||||
به چه رو تو را نسوزد غم مهوشان فروغی | که هنوز در محبت حرکات خام داری |