فروغی بسطامی (غزلیات)/سر راهش افتادم از ناتوانی
ظاهر
سر راهش افتادم از ناتوانی | وزین ضعف کردم بسی کامرانی | |||||
کسی کاو به دل ناوکش خورد گفتا | که شوخی ندیدم بدین شخ کمانی | |||||
ز چشمی است چشم امیدم که هرگز | به کس ننگرد از ره سرگرانی | |||||
زبان از شکایت بر دوست بستم | ز بس یافتم لذت بیزبانی | |||||
نشان خواهی از وی، ز خود بینشان شو | که من زو نشان جستم از بینشانی | |||||
کسی داند احوال پیران عشقش | که پیرانه سر کرده باشد جوانی | |||||
به هجران مرا سهل شد دادن جان | که سخت است دوری ز یاران جانی | |||||
دریغا که از ماه رویان ندیدم | به جز بی وفایی و نامهربانی | |||||
شنیدن توان نغمهی ارغنون را | چو ساقی دهد بادهی ارغوانی | |||||
من و زخم کاری، تو و دل شکاری | من و جان سپاری، تو و جان ستانی | |||||
تو و عشوه کردن، من و دل سپردن | تو و جان گرفتن، من و جان فشانی | |||||
بکش خنجر کین به جان فروغی | به طوری که خواهی، به طرزی که دانی |