فروغی بسطامی (غزلیات)/ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم
ظاهر
ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم | کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم | |||||
از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان | هم جامه را دریدم، هم شیشه را شکستم | |||||
خورشید عارض او چون ذره برده تابم | بالای سرکش او چون سایه کرده پستم | |||||
کام دلم تو بودی هر سو که میدویدم | سر منزلم تو بودی هر جا که مینشستم | |||||
تیغش جدا نسازد دستی که با تو دادم | مرگش ز هم نبرد عهدی که با تو بستم | |||||
کیفیت جنون را از من توان شنیدن | کز عشق آن پری رو زنجیرها گسستم | |||||
ترسم کز این لطافت کان نازنین صنم راست | گرد صمد نگردد نفس صنمپرستم | |||||
سنگین دلی که کردهست رنگین به خون من دست | فریاد اگر به محشر دامن کشد ز دستم | |||||
از هر طرف دویدم همچون صبا فروغی | لیکن به هیچ حیلت از بند او نجستم |