فروغی بسطامی (غزلیات)/ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی
ظاهر
ساقی انجمن شد، شوخ شکر کلامی | کز دست او به صد جان نتوان گرفت جامی | |||||
در کوی می فروشان نه کفری و نه دینی | در خیل خرقهپوشان نه ننگی و نه نامی | |||||
با صدهزار خواهش خشنودم از نگاهی | با صدهزار حسرت خرسندم از خرامی | |||||
اندوه آن پری رو بهتر ز هر نشاطی | دشنام آن شکر لب خوش تر ز هر سلامی | |||||
در وعدهگاه وصلش جانم به لب رسیدهست | ترسم صبا نیارد زان بی وفا پیامی | |||||
گر آن دهان نسازد از بوسه شادکامم | شادم نمیتوان کرد دیگر به هیچ کامی | |||||
ای وصل ماه رویان خوش دولتی ولیکن | چون چرخ بی ثباتی، چون عمر بی دوامی | |||||
واعظ مرا مترسان زیرا که در محبت | دیدم قیامتم را از قد خوش قیامی | |||||
از مسجد و خرابات نشنیدم و ندیدم | نازلترین مکانی، عالی ترین مقامی | |||||
آن طایرم فروغی کز طالع خجسته | الا به بام نیر ننشستهام به بامی |