فروغی بسطامی (غزلیات)/ساقیا کمتر می امشب از کرم دادی مرا
ظاهر
ساقیا کمتر می امشب از کرم دادی مرا | تا سحر پیمانه پر کردی و کم دادی مرا | |||||
تا شراب آلوده لعلت گفت حرفی از کباب | رخصتی بر صید مرغان حرم دادی مرا | |||||
شام اگر قوت روانم دادی از خون جگر | صبح یاقوت روان از جام جم دادی مرا | |||||
دوش گفتی ماجرای وصل و هجرانت به من | هم امید لطف و هم بیم ستم دادی مرا | |||||
در محبت یک نفس آسایشم حاصل نشد | کز پس هر عافیت چندین الم دادی مرا | |||||
من که در عهدت سر مویی نورزیدم خلاف | مو به مو، ناحق به گیسویت قسم دادی مرا | |||||
من نمیدانم که در چشم خمارینت چه بود | کز همه ترکان آهو چشم، رم دادی مرا | |||||
تا خط سبز تو سر زد فارغ از ریحان شدم | خط آزادی ازین مشکین رقم دادی مرا | |||||
تا نهادم گام در کویت روا شد کام من | منتهای کام در اول قدم دادی مرا | |||||
تا فکندی حلقههای زلف را در پیچ و خم | بر سر هر حلقهای صد پیچ و خم دادی مرا | |||||
گاهیم در کعبه آوردی و گاهی در کنشت | گه مسلمان و گهی کافر قلم دادی مرا | |||||
چون میسر نیست دیدار تو دیدن جز به خواب | پس چرا بیداری از خواب عدم دادی مرا | |||||
تا لبان من شدی در مدح سلطان عجم | شهرتی هم در عرب هم در عجم دادی مرا | |||||
ناصرالدین شه، فروغی آن که گفتش آفتاب | روشنیها از رخت هر صبحدم دادی مرا |