فروغی بسطامی (غزلیات)/ز اختران جگرم چند پر شرر ماند
ظاهر
ز اختران جگرم چند پر شرر ماند | خدا کند که نه خاور نه باختر ماند | |||||
ز شام گاه قیامت کسی نیندیشد | که در فراق تو یک شام تا سحر ماند | |||||
ز سر پرده غیب آن کسی خبردار است | که با حضور تو از خویش بی خبر ماند | |||||
دلی که زد به دو زلف تو لاف یک رنگی | چو نافه غرق به خونابهی جگر ماند | |||||
هزار فتنه ز هر حلقهای برانگیزد | شبی که عقرب زلف تو بر قمر ماند | |||||
دلت به سینهی سیمین ز سنگ ساختهاند | که تیر نالهی عشاق بی اثر ماند | |||||
چو شام زلف تو سر منزل غریبان است | دل غریب من آن به که در سفر ماند | |||||
گر اعتقاد به دامان محشر است تو را | مهل که دامنم از خون دیده که ماند | |||||
من از وجود تو غافل نیام در آن غوغا | که بی خبر پدر از حالت پسر ماند | |||||
ز نارسایی طومار عمر میترسم | که وصف جعد رسای تو مختصر ماند | |||||
فتد به روی تو ای کاش دیده یوسف را | که محو حسن تو در اولین نظر ماند | |||||
چه دانهها که نکشتیم در زمین امید | دریغ و درد گر این کشته بیثمر ماند | |||||
خواص باده ز آب حیات بیشتر است | علیالخصوص که در شیشه بیشتر ماند | |||||
از آن شراب مرا کاسهای بده ساقی | که سر نماند و کیفیتش به سر ماند | |||||
پرستش صنمی کن که روی روشن او | برای انور گنجور نامور ماند | |||||
ستوده خان معیر که در ممالک شاه | به مهر او همه جا گنج معتبر ماند | |||||
یگانه گوهر درج شرف حسین علی | که بحر با کف او خالی از گهر ماند | |||||
خدا یمین ورا آفریده بهر همین | که زر فشاند و از زر عزیزتر ماند | |||||
قدم به خاک فروغی نهد پی درمان | به درد عشق جگر خستهای که در ماند |