فروغی بسطامی (غزلیات)/زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین
ظاهر
زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین | زنجیر عدل آویخته، نوشیروانی را ببین | |||||
قامت به ناز افراخته، خلقی ز پا انداخته | دلها مسخر ساخته، کشورستانی را ببین | |||||
در خنده آن شیرین پسر، از پسته میبارد شکر | شکرفشانی را نگر، شیرین دهانی را ببین | |||||
دوش آن مه نامهربان، می زد به کام دشمنان | بشکست جام دوستان، نامهربانی را ببین | |||||
در گلستان گامی بزن، می با گل اندامی بزن | پیرانه سر جامی بزن، دور جوانی را ببین | |||||
دستی ز زراقی بکش، ناز سر ساقی بکش | جام می باقی بکش، جمشید ثانی را ببین | |||||
در دا که در راه طلب، دیدم بسی رنج و تعب | آورد جانم را به لب، دلدار جانی را ببین | |||||
ننمود در کشتم گذر، نگذاشت بر شاخم ثمر | ابر بهاری را نگر، باد خزانی را ببین | |||||
سودای جانان را ببین، سود دل و جان را نگر | داغ فراوان را نگر، درد نهانی را ببین | |||||
زان زلف و رخ شام و سحر، در کفر و دین بردم به سر | زناربندی را نگر، تسبیحخوانی را ببین | |||||
خیز ای بت زرین کمر، در بزم خسرو کن گذر | خورشید رخشان را نگر جمشید ثانی را ببین | |||||
شه ناصرالدین کز هنر، جامش به کف، تاجش به سر | جام جهان بین را نگر، تاج کیانی را ببین | |||||
سلطان نشان تاج ور، مسند نشین دادگر | مسند نشینی را نگر، سلطان نشانی را ببین | |||||
نظم فروغی سر به سر، هم در فروشد هم گهر | گوهر فروشی را نگر، گنج معانی را ببین |