فروغی بسطامی (غزلیات)/روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت
ظاهر
روز مردن سویم از رحمت نگاهی کرد و رفت | وقت رفتن به حسرت طرفه آهی کرد و رفت | |||||
دل حدیث شوق خود در بزم جانان گفت و مرد | دادخواهی عرض حالش را به شاهی کرد و رفت | |||||
تا نظر بر عارضش کردم، خط مشکین دمید | تا به حشرم صاحب روز سیاهی کرد و رفت | |||||
ترک چشم او ز مژگان بر سرم لشکر کشید | غارت ملک دلم باز از سپاهی کرد و رفت | |||||
یارب آسیبی مباد آن کرکس مستانه را | زان که تا محشر مدام است ار نگاهی کرد و رفت | |||||
هم سفالین ساغرم بشکست و هم مسکین دلم | شحنهی شهر امشب از سنگی گناهی کرد و رفت | |||||
ماهی از شوخی دلی پیش فروغی دید و برد | شاهی از رحمت نظر بر دادخواهی کرد و رفت |