فروغی بسطامی (غزلیات)/روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد
ظاهر
روزی که خدا کام دل تنگ دلان داد | کام دل تنگ من از آن تنگدهان داد | |||||
گفتم که مرا از دهنت هیچ ندادند | خندید که از هیچ که را بهره توان داد | |||||
خرم دل مستی که گه بادهپرستی | با شاهد مقصود چنین گفت و چنان داد | |||||
المنة لله که سبکبار نشستم | تا ساقی میخانه به من رطل گران داد | |||||
چون قمری از این رشک ننالد به چمن ها | کاین اشک روان را به من آن سرو روان داد | |||||
سودای نیاز من و ناز تو محال است | نتوان به هم آمیزش پیدا و نهان داد | |||||
در راه طلب جان عزیزم به لب آمد | خوش آن که مقیم در جانان شد و جان داد | |||||
گر ایمنم از فتنهی دوران عجبی نیست | زیرا که به من چشم تو سر خط امان داد | |||||
آخر خم ابروی تو خون همه را ریخت | فریاد ز دستی که به دست تو کمان داد | |||||
آن روز ملائک همه در سجده فتادند | کز پرده رخت را ملک العرش نشان داد | |||||
هر اسم معظم که خدا داشت فروغی | در خاتم انگشت سلیمان زمان داد | |||||
فخر همه شاهان عجم ناصردین شاه | کز روی کرم داد دل اهل جهان داد |