فروغی بسطامی (غزلیات)/رهزن ایمان من شد نازنین تازهای
ظاهر
رهزن ایمان من شد نازنین تازهای | رفتم از کیش مسلمانی به دین تازهای | |||||
خواجه هی خاموش باش امشب که اصحاب حضور | خلوتی دارند با خلوت نشین تازهای | |||||
کاش کی میریخت از بهر سرشک دیدهام | دست معمار قضا طرح زمین تازهای | |||||
گر ز چین آشوب برخیزد عجب نبود که باز | بر سر زلف تو افتادهست چین تازهای | |||||
نام یاقوت لبت بر خاتم دل کندهام | اسم اعظم را نوشتم بر نگین تازهای | |||||
گوشهی چشمی به سوی من نداری، گوییا | خرمن حسن تو دارد خوشه چین تازهای | |||||
در تمام عمر خوردم نیش زنبور فراق | تا مرا نوشین لبت داد انگبین تازهای | |||||
ترسم از دست تو ای سنگین دل بیدادگر | دست غیب آید برون از آستین تازهای | |||||
تا جوان گردی فروغی در جهان پیرانهسر | تازه کن عهد کهن با مه جبین تازهای |