فروغی بسطامی (غزلیات)/دی چو تیر از برم آن ترک کمان دار گذشت
ظاهر
دی چو تیر از برم آن ترک کمان دار گذشت | تا خبردار شدم کار دل از کار گذشت | |||||
با وجودی که نه شب دیدهام او را و نه روز | شب و روزم همه در حسرت دیدار گذشت | |||||
چه نگه بود که دل از کف عشاق ربود | چه بلا بود که بر مردم هشیار گذشت | |||||
گر صفای می ناب و رخ ساقی این است | کس نیارد ز در خانه خمار گذشت | |||||
تا دلت خون نکند لاله رخی کی دانی | که چهها بر سرم از دیدهی خونبار گذشت | |||||
قامت شاخ گل از بار خجالت خم شد | هر گه آن سرو خرامنده به گلزار گذشت | |||||
عاشقان رخ آن تازه جوان پیر شدند | وقت آزادی مرغان گرفتار گذشت | |||||
طالع خفتهام از خواب برآمد وقتی | که به سر وقت من آن دولت بیدار گذشت | |||||
من که از سلطنت امکان گذشتن دارم | نتوان ز گدایی در یار گذشت | |||||
گر به یک لحظه دو صد بار کشی در خونم | ممکنم نیست ز عشق تو به یک بار گذشت | |||||
عشقت از چار طرف بست ره چارهی ما | که میسر نشود از تو به ناچار گذشت | |||||
چه کنم گر نکنم صبر فروغی در عشق | گر نیارد دلم از صحبت دلدار گذشت |