فروغی بسطامی (غزلیات)/دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست
ظاهر
دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست | وز ما بجز محبت جرمی ندیده برخاست | |||||
چشم سیاه مستش آیا چه دیده باشد | کز کوی تیره بختان میناچشیده برخاست | |||||
هم بر هوای بامش مرغ پریده بنشست | هم بر امید دامش صید رمیده برخاست | |||||
دوش از رخش نسیمی بگذشت سوی گلشن | گل از فراز گلبن برقع دریده برخاست | |||||
هر بیخبر که خندید بر حسرت زلیخا | آخر ز بزم یوسف کف را بریده برخاست | |||||
صید دل حریصم از شوق تیر دیگر | از صیدگاه خونین در خون تپیده برخاست | |||||
دوشینه ماه نو را دیدم به روی ماهی | کز بهر پای بوسش چرخ خمیده برخاست | |||||
هر نیم شب که کردم یادی از آن بناگوش | از مشرق امیدم صبح دمیده برخاست | |||||
من بی رخش فروغی آفاق را ندیدم | برخاست تا ز چشمم، نورم ز دیده برخاست |