فروغی بسطامی (غزلیات)/دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری
ظاهر
دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری | دادم تسلی دل در عین بی قراری | |||||
خواری کشان حسنش گلهای بوستانی | شوریدگان عشقش مرغان شاخساری | |||||
شاخ گلی که آبش از جوی دیده دادم | دورم ز خویشتن کرد با صد هزار خواری | |||||
دوش آن مهم به تندی میزد به تیغ و می گفت | کاین است دوستان را پاداش دوستاری | |||||
خون آبه جگر بود کز چشم تر فشاندم | نقشی که بر درش ماند از من به یادگاری | |||||
گیرم طبیب وقتی احوال من بپرسد | کی در شمارش آید دردم ز بی شماری | |||||
نومیدیم به حدی است در عالم محبت | کز ایزدم نماندهست چشم امیدواری | |||||
باد صبا رسانید خاکسترم به کویش | بر کام خود رسیدم اما ز خاکساری | |||||
دادیم جان ولیکن آسودگی ندیدیم | ما را به هیچ حالت فارغ نمیگذاری | |||||
تا خار او خلیده ست در پای دل فروغی | چشمم گرو کشیدهست با ابر نوبهاری |