فروغی بسطامی (غزلیات)/دوش در آغوشم آمد آن مه نخشب
ظاهر
دوش در آغوشم آمد آن مه نخشب | کاش که هرگز سحر نمیشدی این شب | |||||
مهوشی از مهر در کنار من آمد | چون قمر اندر میان خانهی عقرب | |||||
عشق به جایی مرا رساند که آنجا | گردش گردون نبود و تابش کوکب | |||||
هست به سر تا هوای کعبه مقصود | کوشش راکب خوش است و جنبش مرکب | |||||
تا کرم ساقی است و باده باقی | کام دمادم بگیر و جام لبالب | |||||
لاف تقرب مزن به حضرت جانان | زان که خموشند بندگان مقرب | |||||
هم دل خسرو شکست و هم سر فرهاد | عشوهی شیرین تندخوی شکر لب | |||||
آن که خبردار شد ز مسالهی عشق | کار ندارد به هیچ ملت و مذهب | |||||
روز مرا تیره ساخت جعد معنبر | زخم مرا تازه کرد عنبر اشهب | |||||
هیچ مرادم نداد خواندن اوراد | یار نشد مهربان ز گفتن یارب | |||||
سیمبران طالب زرند فروغی | جیب ملک دارد این دعای مجرب | |||||
کارگشای زمانه ناصردین شاه | آن که دعا گوی او رسید به مطلب |