فروغی بسطامی (غزلیات)/دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی
ظاهر
دوشینه خود شنیدم یک نکته از دهانی | اما نمیتوان گفت با هیچ نکتهدانی | |||||
اسرار عشقم آخر افتاد بر زبانها | از بس که وصف او را گفتم به هر زبانی | |||||
هر شامگه به یادش خفتم به لالهزاری | هر صبح دم به بویش رفتم به بوستانی | |||||
تخم وفای او را کشتم به هر زمینی | خار جفای او را خوردم به هر زمانی | |||||
در گردنم فکندهست گیسوی او کمندی | بر کشتنم کشیدهست ابروی او کمانی | |||||
پیکان عشق جانان تا پر نشسته برجان | هرگز چنین خدنگی ننشسته بر نشانی | |||||
در عالم جوانی کاری نیامد از من | دستی زدم به پیری در دامن جوانی | |||||
در وادی محبت حال دلم چه پرسی | کردی فتاده دیدم دنبال کاروانی | |||||
ای آن که زیر تیغش امید رحم داری | ترسم نکرده باشی رحمی به خسته جانی | |||||
بر بسته سحر چشمش دست قوی دلان را | زور این چنین که دیدهست آنگه ز ناتوانی | |||||
گر با پری نداری نسبت چرا همیشه | در خاطرم مقیمی وز دیدهام نهانی | |||||
صفهای دلبران را بر یکدگر شکستی | گویا کمین غلامی از خسرو جهانی | |||||
شاه سریر تمکین بخشنده ناصرالدین | کز دست او نماندهست گوهر به هیچ کانی | |||||
یزدان به من فروغی هر لحظه صد لسان داد | تا مدح سایهاش را گویم به هر لسانی |