فروغی بسطامی (غزلیات)/دل نام سر زلف ترا مشک ختا کرد
ظاهر
دل نام سر زلف ترا مشک ختا کرد | الحق که در این نکته غلط رفت و خطا کرد | |||||
مژگان تو دل را هدف تیر ستم ساخت | ابروی تو جان را سپر تیغ بلا کرد | |||||
هر نکته که آن تنگ شکر گفت، نکو گفت | هر جلوه که آن رشک قمر کرد، به جا کرد | |||||
ترکان خطایی روش مهر ندانند | نتوان ز خطازاده تمنای وفا کرد | |||||
در مجلس غیر آن بت بیشرم و حیا را | دیدم که چها خورد و چها برد و چها کرد | |||||
صد جان گرانمایه گرفت از لب جانان | یک جان به سر راه طلب هر که فدا کرد | |||||
گر بر سر ما دست فلک تیغ ببارد | ما را نتوان زان مه بی مهر جدا کرد | |||||
خود را همه حال فراموش نمودم | تا پیر مغان آگهم از سر خدا کرد | |||||
یک خاطر آشفته نشد جمع فروغی | تا باد صبا شانه بر آن زلف دوتا کرد |