فروغی بسطامی (غزلیات)/دل دیوانهی من قابل زنجیر نبود
ظاهر
دل دیوانهی من قابل زنجیر نبود | ورنه کوتاهی از آن زلف گره گیر نبود | |||||
دوش با طرهاش از تیرگی بخت مرا | گلهای بود ولی قدرت تقریر نبود | |||||
عشق میگفتم و میسوختم از آتش عشق | که در این مسالهام فرصت تفسیر نبود | |||||
کی جهان سوختی از عشق جهان سوز اگر | در جهان جلوهی آن حسن جهان گیر نبود | |||||
بس که سرگرم به نظارهی قاتل بودم | هیچ آگاهیم از ضربت شمشیر نبود | |||||
یارب این صید فکن کیست که نخجیرش را | خون دل میشد و دل با خبر از تیر نبود | |||||
نازم آن شست کمانکش که به جز پیکانش | خواهشی در دل خون گشتهی نخجیر نبود | |||||
با غمش گر نکنم صبر، فروغی چه کنم | که جز این قسمتم از عالم تقدیر نبود |