فروغی بسطامی (غزلیات)/دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش
ظاهر
دل به دنبال وفا رفت و من از دنبالش | تا به دنبالهی این کار ببینم حالش | |||||
جمعی افتاده به خاک از روش چالاکش | خلقی آغشته به خون از مژه فتانش | |||||
مژدهی قتل مرا داد و به تعجیل گذشت | ترسم آخر گذرد عمر من از اهمالش | |||||
گر بیاید ز سفر یار پریپیکر من | میرود جان گران مایه به استقبالش | |||||
دلم از نقطهی سودای غمش خالی نیست | تا کشیدم به نظر صورت مشکین خالش | |||||
هر دلیلی که حکیم از دم شب کرد بیان | هیچ معلوم نکردیم ز استدلالش | |||||
هر مریضی که طبیبش تو شکرلب باشی | بهر آن است که بهتر نشود احوالش | |||||
به امیدی ز چمن دستهی سنبل برخاست | که سر زلف دراز تو کند پامالش | |||||
زلف کوتاه تو از شوق همین گشت بلند | که شبی دست کشد شاه بلند اقبالش | |||||
مالک اختر فیروز ملک ناصردین | که به هر کار خدا خواست مبارک فالش | |||||
خسروان بهر سجودش همه بر خاک افتند | هر کجا خامهی نقاش کشد تمثالش | |||||
خسروا کام فروغی همه جا کام تو باد | شکرلله که خدا داد همه آمالش |