فروغی بسطامی (غزلیات)/دل به حسرت ز سر کوی کسی میآید
ظاهر
دل به حسرت ز سر کوی کسی میآید | مرغی از سدره به کنج قفسی میآید | |||||
شکری چند بخواه از لب شیرین دهنان | تا بدانی که چهها بر مگسی میآید | |||||
در ره عشق پی ناله دل باید رفت | زان که رهرو به صدای جرسی میآید | |||||
میروم گریهکنان از سر کویی کانجا | عاشقی میرود و بوالهوسی میآید | |||||
کردیم مست به نوعی که ندانم امشب | شحنهای میگذرد یا عسسی میآید | |||||
نفسی با تو به از زندگی جاوید است | وین میسر نشود تا نفسی میآید | |||||
تو ستم پیشه برآنی که بستانی همه عمر | من در اندیشه که فریادرسی میآید | |||||
در گذرگاه تو ای چشم و چراغ همه شهر | دل شهری ز پی ملتمسی میآید | |||||
گر نه در راه تو گم کرد فروغی دل را | پس چرا بر سر این راه بسی میآید |