فروغی بسطامی (غزلیات)/دلم فارغ ز قید کفر و دین است
ظاهر
دلم فارغ ز قید کفر و دین است | که مقصودم برون از آن و این است | |||||
جدا تا ماندهام از آستانش | تو گویی گریهام در آستین است | |||||
دو عالم را به یک نظاره دادیم | که سودای نظربازان چنین است | |||||
بلای جانن من بالا بلندی است | که بر بالش جای آفرین است | |||||
غزالی در کمند آورده بختم | که چین زلف او آشوب چین است | |||||
نگاری جستهام زیبا و زیرک | زهی صورت که با معنی قرین است | |||||
به لعل او فروشم خاتمی را | که اسم اعظمش نقش نگین است | |||||
تماشا کن رخش را تا بدانی | که خورشید از چه خاکسترنشین است | |||||
کس کان لعل و عارض دید گفتا | زهی کوثر که در خلدبرین است | |||||
کمان ابرو بتی دارم فروغی | که از هر سو بتان را در کمین است |