فروغی بسطامی (غزلیات)/دلم به کوی تو هر شام تا سحر میگشت
ظاهر
دلم به کوی تو هر شام تا سحر میگشت | سحر چو میشد از آن کو به ناله بر میگشت | |||||
پس از مجاهده چون همدم تو میگشتم | دل از مشاهده مدهوش و بی خبر میگشت | |||||
به آرزوی تو یک قوم کو به کو میرفت | به جستجوی تو یک شهر در به در میگشت | |||||
به طرهی تو کسی میکشید دست مراد | که هم چو گوی ز چوگان تو به سر میگشت | |||||
شب فراق تو در خون خویش میخفتم | ز بس که هر سر مویم چو نیشتر میگشت | |||||
غم تو هر چه فزونش به نیشتر میزد | ارادت دل صد پاره بیشتر میگشت | |||||
دهان نوش تو را چون خیال میبستم | لعاب در دهنم نشهی شکر میگشت | |||||
شبی که از غم روی تو گریه میکردم | تمام روی زمین ز آب دیده تر میگشت | |||||
فغان که شد سر کویی گذر فروغی را | که هر طرف از پدری از پی پسر میگشت |