فروغی بسطامی (غزلیات)/دلم افتاد به دنبال سوار عجبی
ظاهر
دلم افتاد به دنبال سوار عجبی | شه سوار عجبی کرده شکار عجبی | |||||
برده هوش از سر من زلف پری سیمایی | کرده دیوانه مرا سلسله دار عجبی | |||||
پیش هر حلقهی آن زلف شمردم غم دل | حلقههای عجبی بود و شمار عجبی | |||||
زلف آشفتهی او خواسته آشفته دلم | بی قرار عجبی داده قرار عجبی | |||||
جان به یک جلوهی جانانه نمودیم نثار | جلوهگاه عجبی بود و نثار عجبی | |||||
دوش آن تار سر زلف به چنگ آوردم | شب تاریک زدم چنگ به تار عجبی | |||||
هم لبش بوسه زدم هم به کنارش خفتم | بوسهگاه عجبی بود و خمار عجبی | |||||
بامدادان شد و مست از می دوشیم هنوز | وه که خمر عجبی بود و خمار عجبی | |||||
عشق چندی به دلم خیمه به خرسندی زد | شهریار عجبی بود و دیار عجبی | |||||
گرد من رقص کنان رفت پی محمل دوست | کاروان عجبی بود و غبار عجبی | |||||
تنگ شد کار به من یک دو سه پیمانه زدم | مژده ای دل که زدم دست به کار عجبی | |||||
دست نقاش فلک بهر تماشای ملک | هر شب آراسته در پرده نگار عجبی | |||||
کار فرمای دم تیغ ملک ناصردین | آن که هر لحظه گشودهست حصار عجبی | |||||
هر که دید آن لب و گیسو به فروغی گوید | مهره بوالعجبی دیدم و مار عجبی |