فروغی بسطامی (غزلیات)/دست در حلقهی آن جعد چلیپا زدهام
ظاهر
دست در حلقهی آن جعد چلیپا زدهام | دل سودازده را سلسله بر پا زدهام | |||||
عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت | پی آن گوهر یک دانه به دریا زدهام | |||||
در بر غمزهی طفلی سپر انداختهام | من که بر قلب جهان با تن تنها زدهام | |||||
ساقیم کرده چنان مست که هنگام سماع | سنگ بر شیشه نه طارم مینا زدهام | |||||
با من ای زاهد گمراه مزن پنجه به جهل | که ز آه سحری بر صف اعدا زدهام | |||||
منم آن عاشق دیوانه که از غایت شوق | خم زنجیر تو را بر دل شیدا زدهام | |||||
لالهزاری شدهام بس که به گلزار وفا | شعله داغ تو را بر همه اعضا زدهام | |||||
میتوان یافت ز طغیان جنونم که مدام | سر سودای تو دارد دل سودازدهام | |||||
پا به گل مانده ز بالای تو طوبی آری | من در این مساله با عالم بالا زدهام | |||||
هر که فیض دم جان بخش تو بیند داند | که چرا خنده به انفاس مسیحا زدهام | |||||
بخت بیدار مدد کرد فروغی که به خواب | بوسهای چند بر آن لعل شکرخا زدهام |