فروغی بسطامی (غزلیات)/در پا مریز حلقهی زلف بلند خویش
ظاهر
در پا مریز حلقهی زلف بلند خویش | ترسم خدا نکرده شوی پایبند خویش | |||||
منت خدای را که به تسخیر ملک دل | حاجت بدان نشد که بتازی سمند خویش | |||||
حیف است بر لب تو رساند لبی رقیب | کالوده مگس نتوان کرد قند خویش | |||||
یا از شکنج طره کمندی به ره منه | یا رحمتی به آهوی سر در کمند خویش | |||||
با ناله در غم تو ز بس خو گرفتهام | آسودهام به نالهی ناسودمند خویش | |||||
مشکل شدهست کار من از عشق روی تو | لیکن چه چاره با دل مشکلپسند خویش | |||||
خون میچکد ز غنچه به کارش اگر کنی | شیرین تبسمی ز لب نوشخند خویش | |||||
شوق سپند خال تو کرد آن چه با دلم | مجمر نکرده ز آتش خود با سپند خویش | |||||
ای شه سوار حسن فروغی اسیر تست | غافل مشو ز خاک گرفتار بند خویش |