فروغی بسطامی (غزلیات)/در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد
ظاهر
در پای تو تا زلف چلیپای تو افتاد | بس دل که از این سلسله در پای تو افتاد | |||||
تنها نه من افتادهی سر پنجهی عشقم | بس تن که ز بازوی توانای تو افتاد | |||||
هرگز نشود مشتری یوسف مصری | شوریده سری کز پی سودای تو افتاد | |||||
در دیدهی عشاق نه کم ز آب حیات است | خاکی که بر آن سایهی بالای تو افتاد | |||||
آسوده شد از شورش صحرای قیامت | هر چشم که بر قامت رعنای تو افتاد | |||||
آگاه شد از معنی حیرانی عشاق | هر دیده که بر صورت زیبای تو افتاد | |||||
هر دل که خبردار شد از عیش دو عالم | در فکر خریداری غم های تو افتاد | |||||
از دامن شیریندهنان دست کشیدم | تا بر سر من شور تمنای تو افتاد | |||||
خورشید فتاد از نظر پاک فروغی | تا پرده ز رخسار دلا رای تو افتاد |