فروغی بسطامی (غزلیات)/در میکده خدمت کن بی معرکه سلطان باش
ظاهر
در میکده خدمت کن بی معرکه سلطان باش | فرمان بر ساقی شو، فرمانده دوران باش | |||||
در حلقهی میخواران بیکار نباید شد | یا خواجهی فرمانده یا بندهی فرمان باش | |||||
گر صحبت یوسف را پیوسته طمع داری | با آینه روشن یا آینه گردان باش | |||||
خواهی که به چنگ آری آن زلف مسلسل را | یا سلسله بر گردن یا سلسله جنبان باش | |||||
گر باده ننوشیدی شرمندهی ساقی شو | ور عشق نورزیدی از کرده پشیمان باش | |||||
چون خنده زند لعلش در در دل دریا ریز | چون گریه کند چشمم آماده طوفان باش | |||||
سرچشمهی حیوان را نسبت به لبش کم کن | از عالم حیوانی بیرون رو و انسان باش | |||||
گر بر سر کوی او افتد گذرت روزی | نه طالب جنت شو نه مایل رضوان باش | |||||
خواهی که فلک گردد گرد خم چوگانت | در عرصهی میدانش گوی خم چوگان باش | |||||
اسباب پریشانی جمع است برای من | جمعیت اگر خواهی زان طره پریشان باش | |||||
تا آگهیت بخشند از مساله معنی | در کارگه صورت عاشق شو و حیران باش | |||||
در عهد ملک غم را از شهر به در کردند | شکرانهی این شادی ساغرکش و خندان باش | |||||
شه ناصردین کز دل پیر فلکش گوید | تا مهر درخشان است، آرایش ایوان باش | |||||
گر روز فروغی را تاریک نمیخواهی | در خانهی تاریکش خورشید درخشان باش |