فروغی بسطامی (غزلیات)/در عالم محبت دانی چه کار کردم
ظاهر
در عالم محبت دانی چه کار کردم | بعد از سپردن دل جان را نثار کردم | |||||
بر خاک عاشقانش آخر قدم نهادم | در خیل کشتگانش آخر گذار کردم | |||||
شخص از بلا گریزد تا خون او نریزد | من یک جهان بلا را خود اختیار کردم | |||||
اول قدم نهادم در کوی بی قراری | آن گه قرار الفت با زلف یار کردم | |||||
عشاق روز روشن گریند پیش معشوق | من هر چه گریه کردم شبهای تار کردم | |||||
گفتم برای دل ها آخر بده قراری | گفت این بلا کشان را خود بی قرار کردم | |||||
روزی کمند زلفش در پیچ و تابم انداخت | کز بخت تیره او را نسبت به مار کردم | |||||
هرگز به خون مردم مایل نبود چشمش | این مست دل سیه را من هوشیار کردم | |||||
هر گه رقم نمودم اوصاف تار مویش | سرمایهی قلم را مشک تتار کردم | |||||
هر چند روزگارم از دست او سیه بود | هر شکوهای که کردم از روزگار کردم | |||||
در عین ناامیدی گفتم امید من داد | نومید عشق او را امیدوار کردم | |||||
صدبار بوسه دادم پای رقیبش امشب | یعنی برای آن گل تمکین خار کردم | |||||
از بس که جور دیدم زان ماه رو فروغی | آخر شکایتش را با شهریار کردم | |||||
شاه خجسته آیین فرخنده ناصرالدین | کز مدحتش ورق را گوهر نگار کردم |