فروغی بسطامی (غزلیات)/در عالم عشق تو کفر است و نه اسلام
ظاهر
در عالم عشق تو کفر است و نه اسلام | عشاق تو فارغ ز پرستیدن اصنام | |||||
آن جا که جمال تو نه تغییر و نه تبدیل | وان جا که وجود تو نه آغاز و نه انجام | |||||
در مژده گذر کن که دمی در بدنش روح | بر زنده نظر کن که بری از دلش آرام | |||||
سرمایه آمالی و بخشندهی احوال | دیباچهی ارواحی و شیرازهی اجسام | |||||
هم قبلهی عشاقی و هم کعبهی مشتاق | هم شورش آفاقی و هم فتنهی ایام | |||||
دل های مجرد همه در چنبر آن زلف | مرغان بهشتی همه در حلقهی آن دام | |||||
یک میکده میخوردم از آن لعل میآلود | یک باغچه گل چیدم از آن عارض گلفام | |||||
ما را نه غم طعن و نه اندیشهی ناموس | مستان تو آسوده هم از ننگ و هم از نام | |||||
تا زیب بناگوش تو شد طرهی مشکین | هرگز خبرم نیست نه از صبح و نه از شام | |||||
هیچ از لب و چشم تو قناعت نتوان کرد | یارب چه نهادند در این شکر و بادام | |||||
بگذار ببوسد لب نوش تو فروغی | زان پیش که جان را بنهد بر سر این کار |