فروغی بسطامی (غزلیات)/در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی
ظاهر
در شهر اگر تو شاهد شیرین گذر کنی | شهری به یک مشاهده زیر و زبر کنی | |||||
خوش آن که از کمین به در آیی کمان به دست | وز تیر غمزه کار مرا مختصر کنی | |||||
شب گر به جای شمع نشینی میان جمع | پروانهی وجود مرا شعلهور کنی | |||||
آگه شوی ز خاک ریاضتکشان عشق | گر در بلای هجر شبی را سحر کنی | |||||
گر بنگری به چاه زنخدان خویشتن | یعقوب را ز یوسف خود با خبر کنی | |||||
بویت اگر به مجمع روحانیان رسد | آن جمع را ز موی خود آشفتهتر کنی | |||||
مردند عاشقان ز نخستین نگاه تو | حاجت بدان نشد که نگاه دگر کنی | |||||
نبود عجب اگر به چنین چشمهای مست | آهنگ خون مردم صاحب نظر کنی | |||||
دیدی دلا که بر سر کوی پریوشان | نگذاشت آب دیده که خاکی به سر کنی | |||||
ناوک زنان بتان کمان کش ز چابکی | فرصت نمیدهند که جان را سپر کنی | |||||
گر کام خواهی از لب لعلش فروغیا | باید ز اشک دامن خود پر گهر کنی |