فروغی بسطامی (غزلیات)/در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش
ظاهر
در سر کوی وفا با کوه کن هم گام باش | جان شیرین را به شیرین بخش و شیرین کام باش | |||||
گر زلیخا نیستی پیراهن یوسف مدر | ور نه در بازارها رسوای خاص و عام باش | |||||
یا به دور چشم او لاف نظر بازی مزن | یا به عمر خویشتن قانع به یک بادام باش | |||||
سوخت عشق آتشین هم شمع و هم پروانه را | گر نداری تاب این سوزنده آتش خام باش | |||||
تا مرید جام شد جمشید کامش را گرفت | گر تو هم جویندهی کامی مرید جام باش | |||||
تا بیابی خال او جویندهی هر دانه شو | تا بگیری زلف او افتاده هر دام باش | |||||
پیش روی و موی او سر خط مملوکی بده | تا قیامت مالک اقلیم صبح و شام باش | |||||
گر برای سیم باید بندگی کردن گرفت | بندهی آن سرو سیمین ساق سیم اندام باش | |||||
خستهی تیر نگاهش با هزار اصرار شو | بستهی زلف سیاهش با هزار ابرام باش | |||||
گر به شمشیر کشد ابروی او، تسلیم شو | ور به زنجیرت کشد گیسوی او، آرام باش | |||||
هیچ غافل از دعای آن شه خوبان مشو | وز دهانش در عوض آماده دشنام باش | |||||
گر مقام از خواجه خواهی بندهی چالاک شو | ور نشان از مهرجویی ذره گمنام باش | |||||
گر فروغی فخر خواهی بر همایون آفتاب | در همایون ظل ظل الله نیک انجام باش | |||||
ناصرالدین شاه فرمانده که در هر دفتری | مدح او را ثبت کن شایستهی انعام باش |