فروغی بسطامی (غزلیات)/در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش
ظاهر
در راه عشق من نگذشتم ز کام خویش | گامی میسرم نشد از اهتمام خویش | |||||
دوش از نگاه ساقی شیرینکلام خویش | مست آن چنان شدم که نجستم مقام خویش | |||||
کیفیتی که دیدهام از چشم مست دوست | هرگز ندیده چشم جم از دور جام خویش | |||||
یاران خراب باده و من مست خون دل | مست است هر کسی ز می نوشفام خویش | |||||
ساقی بیار می که ز تکفیر شیخ شهر | نتوان گذشتن از سر عیش مدام خویش | |||||
دیدم به چشم جان همه اوراق آسمان | یک نامه مراد ندیدم به نام خویش | |||||
چشمم به روی قاتل و فرقم به زیر تیغ | منت خدای را که رسیدم به کام خویش | |||||
تا جلوه کرد لیلی محمل نشین من | همچون شتر به دست ندیدم زمام خویش | |||||
گاهی نگه به جانب دل میکند به ناز | چون خواجهای که مینگرد بر غلام خویش | |||||
پروانهوار سوخت فروغی ولی نکرد | ترک خیال باطل و سودای خام خویش |