فروغی بسطامی (غزلیات)/در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را
ظاهر
در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را | آنجا که میرساند پیغامهای ما را | |||||
گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان | خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را | |||||
در پیش ماهرویان سر خط بندگی ده | کاین جا کسی نخواندهست فرمان پادشا را | |||||
تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم | تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را | |||||
بالای خوشخرامی آمد به قصد جانم | یا رب که برمگردان از جانم این بلا را | |||||
ساقی سبو کشان را می خرمی نیفزود | برجام می بیفزا لعل طرب فزا را | |||||
دست فلک ز کارم وقتی گره گشاید | کز یکدیگر گشایی زلف گره گشا را | |||||
در قیمت دهانت نقد روان سپردم | یعنی به هیچ دادم جان گرانبها را | |||||
تا دامن قیامت، از سرو ناله خیزد | گر در چمن چمانی آن قامت رسا را | |||||
خورشید اگر ندیدی در زیر چتر مشکین | بر عارضت نظر کن گیسوی مشکسا را | |||||
جایی نشاندی آخر بیگانه را به مجلس | کز بهر آشنایان خالی نساخت جا را | |||||
گر وصف شه نبودی مقصود من، فروغی | ایزد به من ندادی طبع غزلسرا را | |||||
شاه سریر تمکین شایسته ناصرالدین | کز فر پادشاهی فرمان دهد قضا را | |||||
شاها بسوی خصمت تیر دعا فکندم | از کردگار خواهم تاثیر این دعا را |