فروغی بسطامی (غزلیات)/دامن کشان شبی به کنارم نیامدی
ظاهر
دامن کشان شبی به کنارم نیامدی | کارم ز دست رفت و به کارم نیامدی | |||||
در پیش زلف خم به خمت عقدههای دل | گفتم که مو به مو بشمارم نیامدی | |||||
در کارگاه دیده نگارا ز روی تو | گفتم نگارها به نگارم نیامدی | |||||
گفتی چون جان رسد به لبت خواهم آمدن | بر لب رسید جان فگارم نیامدی | |||||
شب شد ز تار طرهی تو روز روشنم | روزی به دیدن شب تارم نیامدی | |||||
با جان نازنین به کمین گاهت آمدم | با تیر دل نشین به شکارم نیامدی | |||||
خمرم تمام گشت و خمارم ز حد گذشت | با جام می به دفع خمارم نیامدی | |||||
اشکم نگارخانهی چین ساخت خانه را | هرگز به سیر نقش و نگارم نیامدی | |||||
تنها در انتظارم هلاکم نساختی | بعد از هلاک هم به مزارم نیامدی | |||||
تا در میانه بود وجودم ندیدمت | تا از میان نرفت غبارم نیامدی | |||||
گر گنج دست میدهد از رنج پس چرا | یک بار در یمین و یسارم نیامدی | |||||
تا با خبر نکردمت از عدل شهریار | بهر تسلی دل زارم نیامدی | |||||
کشورگشای ناصردین شه که تیغ او | گفتا به چرخ هیچ به کارم نیامدی | |||||
دوش از فروغ چشم فروغی به راه تو | یک دل شدم از جان بسپارم نیامدی |