فروغی بسطامی (غزلیات)/دادیم به یک جلوهی رویت دل و دین را
ظاهر
دادیم به یک جلوهی رویت دل و دین را | تسلیم تو کردیم هم آن را و هم این را | |||||
من سر نخواهم شدن از وصل تو آری | لب تشنه قناعت نکند ماء معین را | |||||
میدید اگر لعل تو را چشم سلیمان | میداد در اول نظر از دست نگین را | |||||
بر خاک رهی تا ننشینی همهی عمر | واقف نشوی حال من خاک نشین را | |||||
بر زخم دلم تازه فشاند نمکی عشق | وقتی که گشایی لب لعل نمکین را | |||||
گر چین سر زلف تو مشاطه گشاید | عطار به یک جو نخرد نافهی چین را | |||||
هر بوالهوسی تا نکند دعوی مهرت | ای کاش بر آری زکمر خنجر کین را | |||||
در دایرهی تاجوران راه ندارد | هر سر که به پای تو نسایید جبین را | |||||
چون باز شود پنجهی شاهین محبت | درهم شکند شه پر جبریل امین را | |||||
روزی که کند دوست قبولم به غلامی | آن روز کنم خواجگی روی زمین را | |||||
گر ساکن آن کوی شود جان فروغی | بیرون کند از سر هوس خلد برین را |