فروغی بسطامی (غزلیات)/خونم بتی ریخت کش داده بی چون
ظاهر
خونم بتی ریخت کش داده بی چون | مژگان خون ریز در ریزش خون | |||||
بی باده دیدی چشمان سرمست | بی می شنیدی لبهای میگون | |||||
در عهد زلفش یک جمع شیدا | در دور چشمش یک شهر مفتون | |||||
چشم و لب او هر سو گرفتهست | شهری به نیرنگ، خلقی به افسون | |||||
خوبان نشینند در خانه از شرم | هر گه که آید از خانه بیرون | |||||
دل برده از من سروی که دارد | بالای دلکش، رفتار موزون | |||||
خون از دل من هر شب روان است | تا طرهاش داشت قصد شبیخون | |||||
هر لحظه گردد در ملک خوبی | حسن تو بیحد، عشق من افزون | |||||
کاری که او کرد با من فروغی | هرگز نکردهست لیلی به مجنون |