فروغی بسطامی (غزلیات)/خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش
ظاهر
خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش | پس از پیاله ببوسد دهان دل خواهش | |||||
به چشم عشوهگرش یارب آفتی مرساد | که خوش دلم ز نظرهای گاه و بی گاهش | |||||
اسیر گشته دلم رد چه زنخدانی | که یوسف دل جمعی فتاده در چاهش | |||||
من از کدورت صاحب دلی خبردارم | که چرخ از آن سر کو میبرد به اکراهش | |||||
نه حد آن که دهم بوسه بر کف پایش | نه جای آن که نشینم به خاک درگاهش | |||||
نه بخت آن که نشانم به صدر ایوانش | نه دست آن که زنم خیمه بر سر راهش | |||||
گذشت باد سحر بر کمند مشکینش | ولی ز حال اسیران نکرد آگاهش | |||||
برای عاشق بیچاره هیچ کار ندید | فغان شامگه و گریه سحرگاهش | |||||
کسی که دوش بدان در به خاکساری رفت | کنون بیا به تماشای حشمت و جاهش | |||||
کلاه سروقدان بس که سر بلندی کرد | به حکم شاه جهان کردهاند کوتاهش | |||||
شکوه کرسی افلاک شاه ناصردین | که خوانده خسرو سیارگان شهنشاهش | |||||
گرفت آتش عشق آن چنان فروغی را | که سوخت خانه عالم ز شعلهی آهش |