فروغی بسطامی (غزلیات)/خوشا دلی که تو باشی نگار پردهنشینش
ظاهر
خوشا دلی که تو باشی نگار پردهنشینش | به زیر پرده بری در نگارخانهی چینش | |||||
گهی ز بوسهی شیرین شکر کنی به مذاقش | گهی ز باده رنگین قدح دهی به یمینش | |||||
کمین گشاده درآیی به هر دری به شکارش | کمان کشیده نشینی ز هر طرف به کمینش | |||||
گشاده چهره بیا در حضور خازن جنت | که بر کسی نگشاید در بهشت برینش | |||||
مریض عشق تو را جان به لب رسیده و ترسم | که بر رخ تو نیفتد نگاه بازپسینش | |||||
نظر ز چارهی بیمار خود مپوش خدا را | کجا بریم دلی را که کردهای تو چنینش | |||||
فتادهای که تو برداشتی ز خاک مذلت | کجا زمانه تواند که افکند به زمینش | |||||
فسون من چه کند با حریف شعبدهبازی | که هیچ معجزه باطل نکرد سحر مبینش | |||||
بدین امید که مرهم نهد به زخم درونم | چه زخم ها که بخوردم ز حقهی نمکینش | |||||
سپند در ره آن شهسوار میزنم آتش | که چشم بد نزند آتشی به خانهی زینش | |||||
خدنگ عشق به هر قلب خستهای که نشسته | نهاد سنگ بنالد ز نالههای حزینش | |||||
کسی که سر کشد از حلقهی کمند محبت | حواله کن به دم تیغ شاه ناصر دینش | |||||
ستوده خسرو اعظم، جهان گشای معظم | که باد تا به ابد ملک جم به زیر نگینش | |||||
فلک به چشم فروغی طلوع داده مهی را | که آفتاب قسم میخورد به صبح جبینش |