فروغی بسطامی (غزلیات)/خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی
ظاهر
خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی | کار فرمایش محبت، مصلحت بینش تویی | |||||
شورش عشاق در عهد لب شیرین لبت | ای خوشا عهدی که شورش عشق و شیرینش تویی | |||||
عاشق روی تو مینازد به خیل عاشقان | پادشاهی میکند صیدی که صیادش تویی | |||||
مستی عشق تو را هشیاری از دنبال هست | بر نمیخیزد ز خواب آن سر که بالینش تویی | |||||
گاو جولان مینیاید بر زمین از سرکشی | پای آن توسن که اندر خانهی زینش تویی | |||||
میبرم رشک نظربازی که از بخت بلند | در میان سرو قدان سرو سیمینش تویی | |||||
گر ببارد اشک گلگون دیدهی من دور نیست | کاین گل رنگین دهد باغی که گلچینش تویی | |||||
بوستان حسن را یارب خزان هرگز مباد | تا بهار سنبل ریحان و نسرینش تویی | |||||
زندگی بهر فروغی در محبت مشکل است | تا به جرم مهربانی بر سر کینش تویی |