فروغی بسطامی (غزلیات)/جنون گسسته بدانسان کمند تدبیرم
ظاهر
جنون گسسته بدانسان کمند تدبیرم | که از سلاسل تو مستحق زنجیرم | |||||
ز نور حسن تو چشم و چراغ خورشیدم | ز فر عشق تو فرمانروای تقدیرم | |||||
ز سحر چشم تو شاهین پنجهی شاهم | ز بند زلف تو زنجیر گردن شیرم | |||||
چنان به جلوه درآمد جمال صورت تو | که از کمال تحیر مثال تصویرم | |||||
نشستهام به سر راه آرزو عمری | که ابروی تو نشاند به زیر شمشیرم | |||||
کنون که دست تظلم زدم به دامانت | عنان کشیدی و بستی زبان تقریرم | |||||
ز فرق تا قدم از سوز عشق ناله شدم | ولی نبود در آن دل مجال تاثیرم | |||||
سحر کمان دعا را به یکدگر شکنم | خدا نکرده گر امشب خطا رود تیرم | |||||
به قاتلی سر و کارم فتاد در مستی | که تیغ میکشد و میکشد ز تاخیرم | |||||
شراب داد ولیکن نخفت در بزمم | خراب ساخت ولیکن نکرد تعمیرم | |||||
طلای احمر اگر خاک را کنم نه عجب | که من ز تربیت عشق کان اکسیرم | |||||
مگر که خواجه فروغی ز بنده در گذرد | و گر نه صاحب چندین هزار تقصیرم |