فروغی بسطامی (غزلیات)/جانی که خلاص از شب هجران تو کردم
ظاهر
جانی که خلاص از شب هجران تو کردم | در روز وصال تو به قربان تو کردم | |||||
خون بود شرابی که ز مینای تو خوردم | غم بود نشاطی که به دوران تو کردم | |||||
آهی است کز آتشکدهی سینه برآمد | هر شمع که روشن به شبستان تو کردم | |||||
اشکی است که ابر مژه بر دامن من ریخت | هر گوهر غلتان که به دامان تو کردم | |||||
صد بار گزیدم لب افسوس به دندان | هر بار که یاد لب و دندان تو کردم | |||||
دل با همه آشفتگی از عهده برآمد | هر عهد که با زلف پریشان تو کردم | |||||
در حلقهی مرغان چمن ولوله انداخت | هر ناله که در صحن گلستان تو کردم | |||||
یعقوب نکرد از غم نادیدن یوسف | این گریه که دور از لب خندان تو کردم | |||||
داد از صف عشاق جگرخسته برآمد | هرگه سخن از صف زده مژگان تو کردم | |||||
تا زلف تو بر طرف بناگوش فرو ریخت | از هر طرفی گوش به فرمان تو کردم | |||||
تا پرده برافکندم از آن صورت زیبا | صاحب نظران را همه حیران تو کردم | |||||
از خواجگی هر دو جهان دست کشیدم | تا بندگی سرو خرامان تو کردم | |||||
دوشینه به من این همه دشنام که دادی | پاداش دعایی است که بر جان تو کردم | |||||
زد خنده به خورشید فروزنده فروغی | هر صبح که وصف رخ رخشان تو کردم |